خب. تا اونجا نوشتم که دارم خودمو برای مصاحبه آماده میکنم.
روز مصاحبه، میزمو جوری برگردوندم که نور آفتاب به چهره م بخوره، خودمو مرتب کردم، و دعا کردم مشکل قطعی اینترنت پیش نیاد.
استاد راس ساعت 6.5 غروب آنلاین شد.
اول انتظار داشتم که ازم در مورد خودم بپرسه و منم بگم مای نیم ایز ... :دی
اما از همون اول اولش گفت خب، در مورد سابقهی کارت بگو. منم توضیح دادم که چیکار میکردم و چه تجربههایی تو صنعت دارم و چه تستهایی انجام میدادم و .....
بعد اون شروع به صحبت کرد. گوشامو تیز کردم دیدم داره ازم تعریف میکنه :))
که کمتر دانشجویی دیدم که هم صنعت کار کرده باشه و هم برنامه نویسی بلد باشه.
حالا من چیزی به ذهنم نمیرسید هی میگفتم تنکس تنکس :))
خلاصه، مکالمه به اوجش رسیده بود که یهو لپ تاپ خاموش شد :|
من یهو بدنم شروع کرد به لرزش. منم استرسی.
اما دیدم وقت غش کردن نیست، بهتره جمع کنم قضیه رو.
(نمیدونم چرا وقتی وی پیانروشن میکنم، سیستم واسه خودش شات دان میشه و برای استفاده از نرم افزارهایی مثل اسکایپ و اینا فیلترشکن نیازه. البته ما از نرم افزار Zoom داشتیم استفاده میکردیم.)
دوباره سیستم رو روشن کردم، حالا نت قطعه. یه صلوات دادم، دیدم وصل شد. تا دوباره وصل شدم جونم بالا اومد.
خلاصه ادامهی مصاحبه از سر گرفته شد.
در مورد برنامه نویسی، در مورد حوزهی کار خودش و دانشجوهاش، در مورد کرونا و ....
حدود نیم ساعتی صحبت کردیم.
بعد همچنان دوباره ازم تعریف کرد. بعد گفت آخر هفته خبرم میکنه.
آخر هفتهی خودشون ایمیل زد که من میخوام ببینم چقدر به حوزهی کار ما علاقمندی. میشه یکی از این مقالات رو انتخاب کنی و برای من و سه تا از دانشجوهام ارائه بدی :|
آقا حالا من اعصابم خورد نشد.
نه که از ارائه دادن بترسم.
اما چند روز دیگه عقدمه و واقعا وقت و انرژی ندارم بشینم مقاله بخونم!!!
خلاصه یه ذره دو دو تا چهار تا کردم. دیدم تا اینجا که اومدم، برم ببینم چی میشه.
توضیح هم اینکه حوزهی کاری این استاد کاملا متفاوت با حوزهی کاری من هست. درسته یه سری مهارتهای مشترک دارم که به دردش میخوره، اما مفاهیم کاملا جدیده و میزنه به مهندسی پزشکی.
اما چون من واقعا از این حوزهی کاری خوشم اومده بود، قبول کردم ارائه بدم.
امروز هم بهش اعلام کردم که کدوم مقاله رو پسند کردم، تا برام تاریخ تعیین کنه برای ارائه.
تا الان مقاله رو دو دور خوندم. و خب کاملا دستم اومده چیکار میکنن و موضوعش خیلی برام جذابه. وگرنه اگه جذاب نبود عمرا تو این هیری ویری عقد و ازدواج براش وقت میذاشتم!
اما از اونجایی که همهی اتفاقای زندگی من پر از چالشن، باید به اطلاع برسونم که حتی اگه پذیرش نهایی هم بگیرم ممکنه نرم!
چرا؟ دیوونه م مگه؟ عقلم ناقص شده مگه؟
نه!
قضیه اینه که آقای محترم در شهری که 6 ساعت با ماشین از این شهر فاصله داره پذیرش گرفته و قبول کرده!
به به عجب زوج جذابی! هر کدوم یه جای دنیا :|
نمیدونم. تو خلوت خیلی غصه میخورم. میگم خدایا اگه خیر نبود چرا گذاشتی طعم شیرین پذیرش دکترا رو بچشم! (تا حد زیادی حس میکنم استاده از من خوشش اومده و این پرزنت و اینام فقط واسه اینه که مطمئن بشه از من)
از طرفی موقعیت اجتماعیم در آینده خیلی برام مهمه و خدا خودش شاهده چقدر براش جون کندم و زحمت کشیدم.
من به این موقعیت اجتماعی و در آمدش احتیاج دارم.
روزهای زیادی براش درس خوندم. استرسهای زیادی کشیدم. برای هر مرحله ش غصههای زیادی خوردم.
نمیدونم چی میخواد پیش بیاد.
اما در هر حال من تمام تلاشمو میکنم. انشاالله که خیر پیش بیاد.