اومدم چند تا اپدیت بنویسم برم؛
-ما هیچ وقت ولنتاین برامون مهم نبود. پارسال همینطوری چون بانمک بود برای پژمان یه کارت پستال پست کرده بودم و خیلی خوشحال شده بود. امسال هم اصلا تو فکرش نبودم. غروبش خسته کوفته رسیدم خونه دیدم پژمان گل و خرس و یه ماگ قلبی و شکلات خریده. خیییلی خوشحال شدم و واقعا سورپرایز شدم. فرداییش منم کیک قلبی پختم که برای نیمهی شعبان هم محسوب بشه. کیک قلبی خیلی قشنگی شد.
-دو هفته پیش که رفتم اوهایو مصاحبه. قشنگ از خستگی له شدم. کوله م سنگین بود پدرمو در اورد. یه شب هتل موندم فرداش مصاحبه و تور دانشگاه و ازمایشگاه بود. ناهارش با اعضای گروه بودم. خوب بود همه چی؛ عصرش دیگه برگشتم فرودگاه و شبش خونه بودم (یکشنبه غروب رفتم؛ دوشنبه شب برگشتم). خوبیش این بود پژمان خونه منتظرم بود.
فردا عازم تگزاس هستم و عملا طولانی تره. دوشنبه غروب میرم و چهارشنبه شبش برمیگردم. این بار کری آن میبرم که چلاق نشم. این مصاحبه خیلی برام مهمه. برام دعا کنین خوب پیش بره. پرواز منو خسته میکنه و همه ش میترسم سقوط کنه. از مرگ احتمالا نمیترسم اما چون داداشم اگه بمیرم خیلی غصه میخوره ناراحتم میکنه. دو تا پرواز رفت دارم دو تا برگشت. برای اوهایو هم پرواز مستقیم نبود و قشنگ نابود شدم تو پروازا.
-امروز جواب یه پیپر اومد که ریجکت شده. اعصابم خراب شد. اما میتونیم روش کار کنیم و دوباره سابمیت کنیم که اینطوری تصمیم گرفتیم. از تگزاس برگردم براش میتینگ و اینا داریم.
-خبر اخر اینکه ما خلاصههههههه ماشین خریدیم. خدایا شکرت...پنجشنبه عصر (۲۰ فوریه ۲۰۲۵) رفتیم نمایشگاه ماشین؛ ماشینی که میخواستیم رو برده بودن. روز برفی خیییییلی سردی بود. خیلی تو ذوقمون خورد. دیگه گفتیم تاکسی بگیریم برگردیم خونه. اما خدا کمک کرد موندیم و یه ماشین دیگه انتخاب کردیم و خریدیم. یه تست رانندگی رفتم باهاش که ببینیم میتونم خوب برونم و باهاش راحتم یا نه. خیلی راحت بودم. چون سرد و برفی بود کمیمیترسیدم، اما ده دقیقه روندم خوشم اومد و برگشتیم نمایشگاه. دیگه امضاها رو زدیم. پیش پول رو پژمان کمکم کرد و داد. اما مابقی و بیمه ش رو خودم ماهیانه میدم. خیلی کمک بزرگی بود که پژمان بهم کرد. داشتم از بی ماشینی نابود میشدم. عملا افسرده شده بودم. خلاصه دیگه همون شب ماشینو برداشتم اوردم خونه. همچنان برف زیااااااد میومد. خداروشکر خوب اومدم تا خونه.
فرداییش مجدد با اتوبوس رفتم دانشگاه؛ چون ماشین باید ثبت میشد و پلاک میخورد که خود نمایشگاه برامون باید انجام میداد. دیگه جمعه غروب ماشین پلاک داشت و رجیستر شده بود. شبش رفتیم کمیبرای ماشین خرید کردیم مثل پاروی برف و هولدر گوشی برای مسیر یابی و اینا. چند قلم دیگه رو زدیم امازون بیاره. مثل فوم برای صندلی راننده که میدان دیدم بیشتر بشه و اینا.
شنبه رفتیم خرید برای من و لباس اینا کمیگرفتم برای مصاحبه م.
خلاصه که به ارزوم رسیدم و ماشین دار شدم! ایشالا خیره. بهش پلاک ایه الکرسی و پلاک فاطمه زهرا وصل کردم.
فردا صبح تا ظهر میرم دانشگاه، عصر هم که پروازه واسه تگزاس.